من وقتی یه ایدۀ جدید دارم، وقتی یهو یه جرقهای توی ذهنم یه چیزی رو به چیز دیگهای وصل میکنه، اون لحظهای که مثل همه باید از خوشی جیغ بکشم و بگم: آره! همینه! من اینو پیدا کردم! یهو استرس میگیرم. یه خوره میفته تو جونم که اگه بعد از این دیگه نتونی به این خوبی باشی چی؟ اگه ایدۀ بعدیت به این عالیای نبود چی؟ آیا این ایده اینقدر برات پول درمیاره؟ اینقدر درجه یک هست که بتونه تا وقتی ایدۀ خوب دیگهای داشته باشی نگهت داره؟ اگه یکی بهترش رو ساخت چی؟ و شاید باورش سخت باشه ولی اینجاست که
کمالگرایی مثل خوره یهو میفته به جونم. ذر واقع من توی کارای معمولی اونقدر کمالگرا نیستم. توی کارایی که فکر میکنم معموایم. اما وقتی پای کاری وسط باشه که توش خوبم و یهو یه ایدۀ عالی ازش به ذهنم میاد، یهو میبینم که نمیتونم کار رو درست تموم کنم چون میخوام هی بهترش کنم. اما در حقیقت دلیلش این نیست که میخوام بهترین کار رو تحویل بدم. دلیلش اینه که میخوام کاری بشه که تا مدتی بتونه منو سرپا نگه داره.واقعا یه وقتایی که بهش فکر میکنم، میبینم چقدر دلیل عجیبی برای کمالگراییه.برچسب: من؛ من ِ واقعي, سندروم زندگي
+
دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲| 2:37 | مفرد مونث بي مخاطب!
|
| مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 16:37